سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















بهانه ی بهار

بابام راننده ماشین سنگین بود،الان بازنشسته شده. حرص نداره. دعا کرده بود خدا همیشه در حد کفایت بهش بده، دستش جلو کسی دراز نباشه. برا همین، روزیش ثابت بود. اگه جمعه می‌رفت سر کار ماشینش پنچر می‌شد.

هیچ وقت نتونست چیزی جمع کنه، دستش به معامله نمی‌ره. اون روز مامانم بهش گفت این شامپوها داره گرون می‌شه برو دوتاش رو بخر، من با خنده گفتم اگه بابا بره بگیره، ارزون می‌شه.

دوستش دارم بابام رو.


نوشته شده در شنبه 92/11/12ساعت 2:31 عصر توسط بهار| نظرات ( ) |